نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

این فصل زیبا

نیاز هر لحظه ی من نیایشم نه بهار با شکوفه های سپیدش نه تابستان با میوه های خوش رنگش نه زمستان با آرامش دلچسبش هیچ کدام مانند پاییز زیبا نیست پاییز مهری داشت که از آغوشش تو را به من هدیه کرد. ممنونم خدای خوب هستی ام   امشب 6 مهر 93 شما الان در خواب نازی دخترک رویایی من ...
6 مهر 1393

ای من به فدای قدم تو

نیایشم جون مامان امروز دومین روز از فصل پاییزه دومین روز از ماه مهر و مهربونی دومین روز از ماهی که شما قدم رو چشمامون گذاشتی دل تو دلم نیست مامانی... این روزا قلبم تند تر میزنه انگار دوباره میخوای به دنیا بیای... پر هیجانم این روزا یه حال خاصی دارم... خوشحالم مامان خوشحال دیگه پاییز برای من یه حال دیگه ای داره دیگه مهر مهمترین مناسبت سال رو واسه منو بابایی با خودش میاره پاییز برای من دیگه زرد و پژمرده نیست طلایی و پر از امیده پر از رازه بین یه مامان و عشق کوچولو و دوست داشتنیش خداجون ممنونتم... خیلی بزرگی امروز دوم مهر 93 من الان سر کارم   ...
2 مهر 1393

اولین مروارید

سلام نفس مامان جونم برات بگه دیروز مصادف با 22 شهریور 93 از دندونپزشکی که برگشتیم داشتم با لیوان شیشه ای بهت آب میدادم که یهو یه صدای قشنگی شنیدم تق .... تق تق.... تق وای باورم نمیشد مامانی یعنی حقیقت داشت؟  این صدای اولین مروارید خوشگلت بود نفسم آره صدای اولین دندونت برا اینکه مطمئن بشم بابایی رو صدا زدم بیاد اونم این طنین قشنگ و گوش نواز رو بشنوه وقتی بابایی تایید کرد مطمئن شدم دندون دلبرکم سر زده خیلی لذت بخش بود مامانی وصف نشدنی و شیرین شادی همه ی وجودمو گرفته بود مبارکت باشه اومدن اولین مروارید   امروز 23 شهریور 93 من الان سر کارم ...
23 شهريور 1393

این روزا خیلی قشنگه

سلام معنی بودن من دیروز یازده ماهتم تموم شد و به آخرین ماه از اولین سال زندگیت پا گذاشتی مبارکت باشه نفس مامان یازده ماهگیت همزمان با این روز قشنگ اولین بار چهاردست و پارفتی و یکی از بهترین لذتهارو به مامان بخشیدی فدای اون دست و پاهای کوچولوموچولوی دخترکم بشم. فدای اون ماما ماما گفتنای مکررت بشم وقتی بیدار میشی و منو طلب میکنی قلبم تو دستاته مامان دنیام تو چشماته مامان این روزام خیلی قشنگه    ممنونم مامان   امروز هجدهم شهریور 93 ...
18 شهريور 1393

10 ماه عشق و مستی

سلام نیایشم برگ گلم امروز اولین روز از یازدهمین ماه زندگانی توست . ده ماهگیت مبارک نفسی مامان دیروز همزمان با دهمین ماهگرد تولدت رفتیم دیدن دوستای همیشگیمون همونایی که از وقتی شما اومدی پیشم باهاشون دوست شدم خیلی بهمون خوش گذشت مامانی خوشگلم حالا برات از پیشرفتات بگم مامانم  مدتیه سینه خیز خودتو از اینور به اونور میکشی کافیه ازت غافل بشم رفتی رو میز تلویزیون طبقه پایینیش یا سمت میز کامپیوتر با هدف حمله به کیس یا زیر میز کلا عاشق چیزای خطرناکی اونم از نوع برقیش دلبرکم قربونت برم که اینقدر شیرین شدی برا مامانی و بابایی اومدی مارو دیوونه کنی آره؟ هر کلمه ای هم که بگیم تکرار میکنی مثل بابا... مامان...آب......
18 مرداد 1393

دس دسی

سلام نیایشم برگ گلم عزیز دلم جیگر مامانی تو  که چند روزیه دس دسی یاد گرفتی و منتظر ریتمی برا مامانی و بابایی دس دسی کنی مامانی فدای اون دستای کوچولو موچولوی دخملیش بشه ...
26 تير 1393

بعدا عزیزم........ بعدا

تمام روز دستهایم بند بود سرم گیج و پایم در بند بود وقت زیادی نداشتم که با تو بازی کنم لحظاتم را تنها با تو باشم و دمسازی کنم باید لباسهایت را می شستم و تمیز می کردم باید خیاطی می کردم و فکر غذایی لذیذ می کردم برای همین وقتی کتاب قصه ات را می آوردی تا در لذت خواندن آن، مرا سهیم کنی چاره ای نداشتم جز اینکه بگویم : بعدا" عزیزم، بعدا" شب ها که به بالینت می آمدم لحافت را مرتب می کردم و به دعایت گوش می کردم چراغ را خاموش می کردم و پاورچین پاورچین از اتاقت بیرون می آمدم انگاه آرزو می کردم ای کاش یک لحظه بیشتر پهلویت مانده بودم چون زندگی کوتاه است مثل عمر حباب و سالها به تندی می گذرد و با شتاب... بچه ها هم خیلی ز...
26 تير 1393

بابای خوب دنیا

سلام نیازم پاره ی بهشتی مامان چند روز پیش یه بغض سنگین راه گلومو بسته بود همش به زایمان و سختی های بعدش فکر میکردم خیلی حالم گرفته بود وقتی بابا ازم پرسید چی شده و براش گفتم خاطره سختی های گذشته اذیتم میکنه تو رو بلند کرد گرفتت سمت من و گفت به نیایش نگاه کن - داشتی به من نگاه میکردی و میخندیدی- گفت داره سنگین تر میشه داره قد میکشه این یعنی این که داره بزرگ میشه یعنی اگه تو گذشته سیر کنی لحظه های شیرینی رو از دست میدی خندیدناش شیطنتاش بغض کردنش شیر خوردنش تو سر اسباب بازی زدناش دمرشدناش غلت زدناش و کلا لحظه لحظه کودکیش داره مثل صفحه های کتاب مقابل چشممون ورق میخوره و حیفه حواسمون به این لحظه ها نباشه حیفه که از لذت هر لحظه داشتن...
17 تير 1393

ماه کامل من

سلام نازدونه ی مامان امروز نه ماهت تموم شد مامانی خوشگلم  نه ماهگیت مبارک پرنده ی خوشبختی من مامانی این روزا خیلی بزرگتر شدی شیطون تر شدی همه چی باید همونجوری باشه که شما میخوای و گرنه هیچ چی نمیتونه آرومت کنه ....دیگه با لحن جدی ما هم لب ورمیچینی و گوله گوله اشک میریزی که با کلی دردسر بهت ثابت کنیم شوخی کردیم تا بالاخره رضایت بدی  و آروم شی... مامانی قربون خنده هات بره که اینقدر دلبرانه میخندی راستی مامانی یه چیزی که نگرانم کرده اینه که تازگیا کف دستت پوسته پوسته میشه و من دارم غصه میخورم آخه پوستت خیلی نازکه میدونم کف دستت حساس شده و داری اذیت میشی... ای کاش خوب میشد عشق کوچولوی من الان که دارم برات مین...
17 تير 1393