نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

بعدا عزیزم........ بعدا

1393/4/26 16:57
نویسنده : مامان
322 بازدید
اشتراک گذاری

تمام روز دستهایم بند بود
سرم گیج و پایم در بند بود
وقت زیادی نداشتم که با تو بازی کنم
لحظاتم را تنها با تو باشم و دمسازی کنم
باید لباسهایت را می شستم و تمیز می کردم
باید خیاطی می کردم و فکر غذایی لذیذ می کردم
برای همین وقتی کتاب قصه ات را می آوردی
تا در لذت خواندن آن، مرا سهیم کنی
چاره ای نداشتم جز اینکه بگویم : بعدا" عزیزم، بعدا"
شب ها که به بالینت می آمدم
لحافت را مرتب می کردم و به دعایت گوش می کردم
چراغ را خاموش می کردم و پاورچین پاورچین از اتاقت بیرون می آمدم

انگاه آرزو می کردم ای کاش یک لحظه بیشتر پهلویت مانده بودم
چون زندگی کوتاه است مثل عمر حباب و سالها به تندی می گذرد و با شتاب...
بچه ها هم خیلی زود بزرگ می شوند تا پا در میان بگذارند

کتابهای قصه در گوشه ای افتاده اند، زیر غبار گذشت زمان، اسباب بازی ها خسته و خاکستری از تنهایی به گوشه ای پناه برده اند

نه بوسه ی شب به خیری
نه دعای شب هنگامی
نه لبخندی، نه پیامی
هرچه بوده گذشته، همه مربوط به دیروز بوده نه فردا

دستهایم که روزی بند بودند و پرکار، اکنون آرام اند و بیکار و روزها هم طولانی و بی شمار

کاش می توانستم دوباره برگردم به آن روزهای شیرین و خواسته های کوچکت را برآورده کنم، همین

آنگاه هرگز نمی گفتم: بعدا" عزیزم، بعدا"

امروز 26 تبر 93

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)