نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

این روزهای پاره ی تنم

سلام نیایشم جونم برات بگــــــــــــــــــــــه..... مدتیه که به وضوح بزرگ شدنتو حس میکنم زمان چقدر تند و سریع میگذره تو بزرگ میشی و من پیـــــــــــــــــــر وقتی میخوام کاری رو انجام بدم   میام کنارت تا تنها نباشی شمام آنچنان به دستای من زل میزنی که انگار  باید زود تند سریع همشو یاد بگیری وقتی تلویزیون روشنه همچین به تلویزیون زل میزنی  که انگار قسمتای قبلیشو دیدی حالا  میخوای ببینی ادامش چی میشه قربونت برم نفسم که برنامه کودکو از برنامه ی آدم بزرگا تشخیص میدی و برا برنامه های مخصوص خودت کلی هیجان نشون میدی یه چیز دیگم که هست اینه که تازگیا جیگر من گردن میگیره همچین گردنتو میچرخونی و همه جا...
8 بهمن 1392

یادت نره

سلام نیایشم نیایش من هیجوقت یادت نره که نیاز منی هیچ وقت یادت نره که دنیا برا من با تو دنیاست و بی تو هیچه نیایشم آرام بخواب که آرام منی ...
4 بهمن 1392

آدمک های برفی شهر من

خداجون سپاس که مردم شهرم قدری خوشحال شدند از بارش سپید برف   وقتی آتش شادی مردم شهر من از سردی برف زیبایی می آفریند:       باز هم تو را سپاس ...
2 بهمن 1392

تو فقط برام بخند

دلبرک.......... تو بخند تا آسمون آبی بشه شبای تاریکمون روشن و مهتابی بشه تو بخند ابرای تیره پس برن بغضشونو بشکنن بارون شادی ببارن تو بخند تا زندگی رنگ محبت بگیره از دل مامان بابا غصه و غم کنار بره تو بخند وقتی میخندی همه گلها میشکفن شادی مهمون میشه و غصه ها پژمرده میشن تو بخند زندگی با تو رنگ و معنا میگیره شادی لبخند میزنه غصه و غم ها میمیره تو بخند صدای خندت غمو پرپر میکنه قه قه قشنگ خندت منو مستم میکنه . . . تو فقط برام بخند تو فقط برام بخند   ...
28 دی 1392