این روزهای پاره ی تنم
سلام نیایشم
جونم برات بگــــــــــــــــــــــه.....
مدتیه که به وضوح بزرگ شدنتو حس میکنم
زمان چقدر تند و سریع میگذره
تو بزرگ میشی و من پیـــــــــــــــــــر
وقتی میخوام کاری رو انجام بدم میام کنارت تا تنها نباشی شمام آنچنان به دستای من زل میزنی که انگار باید زود تند سریع همشو یاد بگیری
وقتی تلویزیون روشنه همچین به تلویزیون زل میزنی که انگار قسمتای قبلیشو دیدی
حالا میخوای ببینی ادامش چی میشه
قربونت برم نفسم که برنامه کودکو از برنامه ی آدم بزرگا تشخیص میدی و برا برنامه های مخصوص خودت کلی هیجان نشون میدی
یه چیز دیگم که هست اینه که تازگیا جیگر من گردن میگیره
همچین گردنتو میچرخونی و همه جا رو رصد میکنی انگار میخوای بیای پای معامله و دنیا رو بخری
وقتی باهات بازی میکنیم و قلقلکت میدیم صدای ذوق کردنات خونه رو گلستون میکنه و منو دیووووونه
الهی مامانی فدات شه که داری کم کم رو میکنی که کارات شبیه بچگی باباییه مثلا هر وقت آهنگ لالایی برات میزارم لب ورمیچینی و بغض میکنی مثل وقتی بابا کوچیک بود........
الهی هیچ مادری بغض جگرگوششو نبینه مامانی و تو همه خونه ها فقط صدای خنده ی بچه ها بپیچه اگه هم اشکی هست اشک شادی باشه فقـــــــــــــط.
الهـــــــــــــی.... آمیــــــــــــــــن
امروز 92.11.8