نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

اشک و لبخند

1392/11/8 22:38
نویسنده : مامان
140 بازدید
اشتراک گذاری

راستی مامانی یه چیزی داشت از قلم می افتاد اونم اینکه دیروز با بابایی نشسته بودیم و حرفای جدی میزدیم --یکم میزان جدیتش بالا بودمتفکرمشغول تلفن -- شمام که این وسط خواب ناز بودی یهو زدی زیر گریه... گریه ای که اصلا تا بحال ازت اون مدلی ندیده بودم راستش منو بابایی خیلی هول کردیم اولش بابا یکم باهات حرف زد و میون هق هق گریه ات سعی می کرد آرومت کنه بعد هم شما رو داد به من که هنوز گریه ات ادامه داشت تا بالاخره تو آغوش مامانی آروم شدی و ما خیالمون راحت شد.اوه

خلاصه ش بگم مامانی مرد و زنده شد از هق هق گریه ت.

نتیجه گرفتم که شما دوست نداری حرفای منو بابایی خیلی جدی بشه که اگه بشه اینجوری میشی نگران

دیروز 92.8.7

روزی که بابایی نتیجه ی امتحانشو گرفت و مژده ی قبولی بهمون دادخجالت

آفرین بابای خوب دنیاتشویق

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شیما
11 بهمن 92 0:54
مینا جون منم این شرایطو داشتم فرقش این بود که کژال داشت گریه میکرد اما تا صدای من بالا رفت گریش قطع شد و با تعجب نگاه کرد و بعد بغض کردهییییییییییییچ وقت اون لحظه تلخو فراموش نمیکنم
مامان
پاسخ
الهـــــــــــــی بگردم کژال خوشگل خاله رو الهی هیچ وقت غم تو دل این فرشته ی صورتی ما مهمون نشه میخوام دنیا نباشه اگه غم سراغ کژال و مامان مهربونش بیاد