نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

بغل بابایی

سلام مامانی یکی از همین شبا خیلی ناآرومی میکردی دادمت بغل بابایی این شد نتیجش: اینم یه شب دیگس جون دلم یعنی منو میکشی مامانی با این نگات ...
15 آذر 1392

مث ماه میمونه خانوم

سلام نیایشم زیبای روزگارم پاره ی وجودم و همه ی بود و نبودم این روزها که میگذرد بیشتر از بودنت لذت میبرم و به تو وابسته تر میشم به صورتت نگاه میکنم که همچون قرص ماه در برابر دیدگانم جلوه گری میکند و سرمستم میکند چشمانت را که قلم پروردگار چه عشوه گرانه نقاشی کرده است و لبانت را که چه شیرین و زیباست چشم در چشم می شویم و من غرق در دریای آرام نگاهت چه دلفریب است نگاهت و چه شیرین مرا اسیر خود میکند مگر میشود از دلربایی نگاهت چشم برداشت؟ با خودم زمزمه میکنم:   چه نقاش هنرمندی بند بند وجودت را کنار هم کشیده است؟ انگشتان ظریف و کشیده ی دستها پاهای کوچک و پوست لطیف. پوستی لطیف تر از حریر و  تاز...
6 آذر 1392

تا همیشه یادم بماند

زندگی براستی عجیب است:   زخم ها با سرعت جنون آسایی التیام می یابند   و اگر جای زخم ها باقی نمی ماند   متوجه نمی شدیم که از محل آنها   روزی خون جاری شده است ...   اوریانا فالاچی ...
3 آذر 1392

مادرانه

نیایشم زیبای روزگارم این روزها تو به خود میپیچی و درد میکشی و من کاری نمی توانم برایت انجام دهم. تو را میبینم که معصومانه و بی دفاع با دلدردهای خود میجنگی و  با نظاره ی رنج تو قطره قطره  آب میشوم...   عجب حس قوی است این حس مادرانه همه اش زیبایی است اندوه اش هم زیباست عجب کششی دارد این حس مادرانه خدایا دستهای کسانی را که از تو این هدیه ی ارزشمند را میطلبند خالی مگذار   ...
2 آذر 1392

اولین حمام دخملی

اینم یه عکس از اولین حمام  نفسم که مامانی از دیدنش کلی لذت میبره یه حمام به تاریخ 21 مهر 92 توسط مامان بزرگ و عمه که خیلی دوست داره ...
1 آذر 1392

دو پیام

نیایشم دختر شیرین ادای خودم شبی که میخواستم برم بیمارستان تا تو رو از دستای خدا بگیرم یه متن کوچولو برات تو وایت برد آشپزخونه نوشتم یه پیامم چند روز بعد از اومدنت بهش اضافه کردم   و هنوز بعد از گذشت 44 روز  دلم نیومده پاکش کنم اینم عکسش..... ...
1 آذر 1392