نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 30 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

ای از من و بیرون از من

سلام نیایشم پاره بهشتی من چند روزیه که رفتی توی نه ماهگی مامان جونم مبارکت باشه دلبرکم وروجکی شدی مامانی برا خودت دیگه خودت راحت میشینی و با اسباب بازیات بازی میکنی جلو آینه یه نگا به تصویر میکنی به نگا به من و غش غش میخندی از همین الان معلومه که یکدنده ای و حرف حرف خودته یه وقتایی شیطنت از چشمات میباره عاشق دمر بودن و دمر خوابیدنی عکس نی نی یا خود نی نیا رو که ببینی ذوق میکنی و چشم ازشون بر نمیداری هنوز دندون نداری قصد چهار دست و پا رفتن هم نداری فقط اگه چیزی رو بخوای خودتو میکشی تا بهش برسی مامانی این روزها با شتاب میگذرن .... میخوام بیشتر از این از داشتنت لذت ببرم...
22 خرداد 1393

نیایش من تا این لحظه ، 7 ماه سن دارد

    نیایشم پاره ی بهشتی مامان بند بند وجود تو دانه های تسبیح من در سجاده ی نیایش های عاشقانه ام با خداست هفت ماهه شدنت مبارک مامانی آرزویم مقدس ماندنت است مانند تقدس عدد هفت ممنونم برای بودنت امروز 17 اردی بهشت 93     ...
17 ارديبهشت 1393

همین که فکرمی برای من بسه

مطلب قبلی رو گفتم تا به اینجا برسیم که......... همسرجونم همین که تو هر شرایطی هوامو داری برای من بسه همین که نگران خسته شدن منی... همین که با کوچکترین ناخوشی میخوای منو ببری دکتر همین که به خاطر عوارض زایمان منو به ورزش و پیاده روی تشویق میکنی که حالمو خوب کنی برام بسه همین که بودنم برات از هر چیزی مهمتره برام بسه همین که خندیدنم تو رو شاد میکنه و رنجم آزارت میده برام کافیه همین که میتونم حالتو خوب کنم برام بسه همین که با تو خوشبختم برای من بسه و اینها تمام داشته های یک نفر برای احساس خوشبختی است   آی آدم ها یک نفر در این شهر خوشبخت است امروز 9 اردی بهشت 93 ...
9 ارديبهشت 1393

اندر حکایت اولین روز مادر

نیایشم امسال مامانی برا اولین بار روز مادر، مادر بود و جالب این که با روز تولدم همزمان شده بود و من این همزمانی رو خوش یمن میدونستم. اون روز یکشنبه بود و یه روز غیر تعطیل و بابایی طبق معمول باید میرفت سرکار ولی........ ولی ظهر زودتر اومد خونه ولی نه دست خالی با یه گل سه شاخه *به نیت ما سه تا* و صد البته کیک تولد   تا اینجا که غافلگیر شدم چون پیش بینی نمیکردم. بعد رفتیم اداره ی من برای تعیین تکلیف مرخصی سه ماهه... بعد بابایی گفت از ساعت 10 صبح مرخصی گرفته، من گفتم از 10 تا حالا چیکار میکردی؟؟؟؟؟ گفت: هووووووووووووووووم...........چیییییییییییییی.... ده ه ه ه ه  فهمیدم نمیخواد جواب بده... خلاصه رفتیم پارک خواجو ناهار مهمو...
9 ارديبهشت 1393

پاره ی بهشتی من

عشق کوچولوی من دیروز داشتم فکر میکردم از وقتی غذای کمکی میخوری دیگه کمتر به غذایی که خدا از بهشت برات میفرسته احتیاج داری و کم کم باید به غذای ما زمینیا عادت کنی شکوفه ی بهارم به مامانی قول بده حتی اگه به غذای ما عادت کردی و غذای بهشتیت قطع شد، وجود پاکت بهشتی بمونه و مثل ما نشی.... وجودت تا همیشه عاری از هر آلایش... معصوم من امروز 6 اردی بهشت 93 اکنون پاره ی بهشتی من آروم خوابیده است. ...
6 ارديبهشت 1393

تلاقی عشق و زندگی

نیایشم امسال روز مادر ، روز تولدم هم بود امسال روز مادر برایم مفهوم عمیق تری داشت چون که خودم مادر بودم برای اولین بار و چه تقارن زیبایی تقارن تولد و روز مادر و من از وقتی که مادر شدم دوباره متولد شده ام روز تولد دوباره ام روز مادر شدنم بود و آمدن تو و امسال روز مادر، مادرم و روز مادر روز چشم گشودنم به زندگی است و من تا همیشه مدیون آمدنت هستم فرزندم امروز 6 اردی بهشت 93     ...
6 ارديبهشت 1393

روز مادر چی بهم دادی؟

سلام عشق کوچولوی من دیروز روز مادر بود و البته روز تولد مامانی اینم اولین کادوی شما برای کسی که دنیاشی ممنون دلبرکم  اما.... اما هر لحظه داشتنت برای من هدیه است بوسیدنت هدیه است لمس تو هدیه است گرمایت هدیه است دست هایت و قدمهایت در زندگیم آری مادر... لحطه لحظه بودنت هدیه است تو خودت هدیه ی بی بدیلی عسلک چه کسی میتونه ارزش این هدیه ی الهی را تخمین بزنه ممنونم خدا که مادر شدم امروز یک اردی بهشت 93 ...
1 ارديبهشت 1393

بگو چجوری؟

نیازم نفسم همه هستی مامان تا یه ساعت دیگه باید بزارمت پیش بابایی و برم سرکار. الان تو بغلم آروم خوابیدی و داری شیر میخوری از همین الان دلتنگیا و دل نگرانیا برا عشق کوچولوم شروع شد. شما بگو چجوری بزارمت و برم؟ یه راهی نشونم بده دختر معصوم و فرشته ی پاکم   فقط میخوام مامانو ببخشی که مجبوره بره سرکار امیدوارم هیچ وقت فکر نکنی مامان برات کم گذاشت مامان برات جونشم میده.... طاقت بیار دخترکم ...
23 فروردين 1393