نیایش مننیایش من، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

نیایشم: پاره ی تنم

دس دسی

سلام نیایشم برگ گلم عزیز دلم جیگر مامانی تو  که چند روزیه دس دسی یاد گرفتی و منتظر ریتمی برا مامانی و بابایی دس دسی کنی مامانی فدای اون دستای کوچولو موچولوی دخملیش بشه ...
26 تير 1393

بعدا عزیزم........ بعدا

تمام روز دستهایم بند بود سرم گیج و پایم در بند بود وقت زیادی نداشتم که با تو بازی کنم لحظاتم را تنها با تو باشم و دمسازی کنم باید لباسهایت را می شستم و تمیز می کردم باید خیاطی می کردم و فکر غذایی لذیذ می کردم برای همین وقتی کتاب قصه ات را می آوردی تا در لذت خواندن آن، مرا سهیم کنی چاره ای نداشتم جز اینکه بگویم : بعدا" عزیزم، بعدا" شب ها که به بالینت می آمدم لحافت را مرتب می کردم و به دعایت گوش می کردم چراغ را خاموش می کردم و پاورچین پاورچین از اتاقت بیرون می آمدم انگاه آرزو می کردم ای کاش یک لحظه بیشتر پهلویت مانده بودم چون زندگی کوتاه است مثل عمر حباب و سالها به تندی می گذرد و با شتاب... بچه ها هم خیلی ز...
26 تير 1393

بابای خوب دنیا

سلام نیازم پاره ی بهشتی مامان چند روز پیش یه بغض سنگین راه گلومو بسته بود همش به زایمان و سختی های بعدش فکر میکردم خیلی حالم گرفته بود وقتی بابا ازم پرسید چی شده و براش گفتم خاطره سختی های گذشته اذیتم میکنه تو رو بلند کرد گرفتت سمت من و گفت به نیایش نگاه کن - داشتی به من نگاه میکردی و میخندیدی- گفت داره سنگین تر میشه داره قد میکشه این یعنی این که داره بزرگ میشه یعنی اگه تو گذشته سیر کنی لحظه های شیرینی رو از دست میدی خندیدناش شیطنتاش بغض کردنش شیر خوردنش تو سر اسباب بازی زدناش دمرشدناش غلت زدناش و کلا لحظه لحظه کودکیش داره مثل صفحه های کتاب مقابل چشممون ورق میخوره و حیفه حواسمون به این لحظه ها نباشه حیفه که از لذت هر لحظه داشتن...
17 تير 1393

ماه کامل من

سلام نازدونه ی مامان امروز نه ماهت تموم شد مامانی خوشگلم  نه ماهگیت مبارک پرنده ی خوشبختی من مامانی این روزا خیلی بزرگتر شدی شیطون تر شدی همه چی باید همونجوری باشه که شما میخوای و گرنه هیچ چی نمیتونه آرومت کنه ....دیگه با لحن جدی ما هم لب ورمیچینی و گوله گوله اشک میریزی که با کلی دردسر بهت ثابت کنیم شوخی کردیم تا بالاخره رضایت بدی  و آروم شی... مامانی قربون خنده هات بره که اینقدر دلبرانه میخندی راستی مامانی یه چیزی که نگرانم کرده اینه که تازگیا کف دستت پوسته پوسته میشه و من دارم غصه میخورم آخه پوستت خیلی نازکه میدونم کف دستت حساس شده و داری اذیت میشی... ای کاش خوب میشد عشق کوچولوی من الان که دارم برات مین...
17 تير 1393

ای از من و بیرون از من

سلام نیایشم پاره بهشتی من چند روزیه که رفتی توی نه ماهگی مامان جونم مبارکت باشه دلبرکم وروجکی شدی مامانی برا خودت دیگه خودت راحت میشینی و با اسباب بازیات بازی میکنی جلو آینه یه نگا به تصویر میکنی به نگا به من و غش غش میخندی از همین الان معلومه که یکدنده ای و حرف حرف خودته یه وقتایی شیطنت از چشمات میباره عاشق دمر بودن و دمر خوابیدنی عکس نی نی یا خود نی نیا رو که ببینی ذوق میکنی و چشم ازشون بر نمیداری هنوز دندون نداری قصد چهار دست و پا رفتن هم نداری فقط اگه چیزی رو بخوای خودتو میکشی تا بهش برسی مامانی این روزها با شتاب میگذرن .... میخوام بیشتر از این از داشتنت لذت ببرم...
22 خرداد 1393

نیایش من تا این لحظه ، 7 ماه سن دارد

    نیایشم پاره ی بهشتی مامان بند بند وجود تو دانه های تسبیح من در سجاده ی نیایش های عاشقانه ام با خداست هفت ماهه شدنت مبارک مامانی آرزویم مقدس ماندنت است مانند تقدس عدد هفت ممنونم برای بودنت امروز 17 اردی بهشت 93     ...
17 ارديبهشت 1393

همین که فکرمی برای من بسه

مطلب قبلی رو گفتم تا به اینجا برسیم که......... همسرجونم همین که تو هر شرایطی هوامو داری برای من بسه همین که نگران خسته شدن منی... همین که با کوچکترین ناخوشی میخوای منو ببری دکتر همین که به خاطر عوارض زایمان منو به ورزش و پیاده روی تشویق میکنی که حالمو خوب کنی برام بسه همین که بودنم برات از هر چیزی مهمتره برام بسه همین که خندیدنم تو رو شاد میکنه و رنجم آزارت میده برام کافیه همین که میتونم حالتو خوب کنم برام بسه همین که با تو خوشبختم برای من بسه و اینها تمام داشته های یک نفر برای احساس خوشبختی است   آی آدم ها یک نفر در این شهر خوشبخت است امروز 9 اردی بهشت 93 ...
9 ارديبهشت 1393