تا همیشه میخواهمت
سلام نیایشم روزگاری در درونم جوانه زدی و آشیانه ای برای خود ساختی تو در آشیانه ی خود بزرگ میشدی و گاهی بر من نهیب میزدی که دارم می بالم خونهایمان از طریق جویی به هم راه داشتند غذایت به خوراک من بستگی داشت و نفست هم... تا اینکه آن ریسمان ارتباط من و تو را بریدند تو دیگر می توانستی در خارج از من زندگی کنی اما هنوز نه بدون من... تو باید هنوز از شیر مادر تغذیه میکردی و حالا می گویند 6 ماه که بگذرد می توانم در کنار شیر از غذای کمکی استفاده کنم و بعد از یکسال و اندی دیگر شیر هم احتیاج نداری جاااااااااان مادر میبینی از وابستگی محض تو به مادر تا استقلال کاملت اندکی بیش از دو سال بود ولی من از لحظه ی جوانه زدنت تا همی...
نویسنده :
مامان
15:19