دریغ از آنچه نمی توانم
نیایشم
تو بزرگ میشی و من همش به خاطر ثبت نشدن لحظه لحظه بزرگ شدنت دارم ضرر میکنم
ای کاش دوربینی بود که حافظه ی ثبت تمام این لحظه ها را داشت
ای کاش این فایل های دیجیتال میتونست لطافت پوستت را نشون بده
یا میتونست حس شیرین بوسیدنت را در خودش ثبت کنه
ای کاش چشمام تموم این لحظه ها رو از بر میکرد
ای کاش ذهنم تموم بودنت را ذخیره میکرد و هرازگاهی این لحظه های در حال گذر را برایم ورق میزد.
ای کاش حس لامسه ام لمس تو را به خاطر میسپرد
و من میتوانستم با مرور گنجینه ی چشم و ذهن و لامسه ام، بارها مادری یک فرشته ی تازه از عرش آمده را تکرار کنم.
اما دریغ از این چشم و لامسه ی ناتوان و این ذهن فراموشکار...
و دریغ از لحظه هایی که با شتاب میگذرند و کودکی ات را با خود میبرند
دریغ.................
امروز 24 اسفند 92 ساعت از 12 شب گذشته است.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی